بی خبر از همدیگر آسودن چه سود
بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود
زنده را باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود
دستهایی که کمک می کنند ، مقدس تر از لبهایی هستند که دعا می کنند .
خودم رو دوست دارم ... چون تو قلبم تو رو دارم ...
امشب به رسم عاشقی ، یادی ز یاران می کنم . در غربتی تاریک و سرد ، از غم حکایت می کنم . امشب وجودم خسته است ، از سردی دلهای سرد . آیا تو هم در یاد من هستی در این شبهای درد؟
قصه ی زندگی من قصه ایست که متن آن وجود توست و اتمامش نبود تو ...
فرقی نمی کند گودال آبی کوچک باشی یا دریایی بی کران ، زلال که باشی آسمان درتوست
زندگی یک کتاب پر ماجراست هیچ گاه به خاطر یک ورقش آنرا پاره نکن
بی خبر از حال هم تا صبح خوابیدن چه سود/ بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود/ زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید/ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود.
مثل بارون با صفایی/ مثل برف سفید و ماهی/ مثل گل خوشبو زیبا / مثل خون تو قلب مایی/ چه بخواهی چه نخواهی تو عزیز دل مایی
همیشه دور بودن معنای فراموش کردن نیست/ گاهی فرصتی ست برا یدل تنگ شدن
بیهوده مکن عمر گران صرف رفیقان/دل صرف کسی کن که دلش جان تو باشد
دوست داشتن ایستادن زیر باران و با هم خویس شدن نیست/دوستی آن است که یکی برای دیگری چتری شود و دیگری هیچ گاه نفهمد که چرا خویس نشد